سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی
سخن راندن. حرف زدن: وز هر طرفی که حرف راندی نقش همه در دو حرف ماندی. نظامی. و آنگهانی آن امیران را بخواند یک به یک تنها بهر یک حرف راند. مولوی. هم ز آتش زاده بودند آن خسان حرف میراندند از نار و دخان. مولوی
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) : به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی. طالب آملی (از آنندراج). عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود