جدول جو
جدول جو

معنی غرض راندن - جستجوی لغت در جدول جو

غرض راندن
(دُ دَ)
غرض رانی. غرض ورزیدن. باغرض بودن. سود خود جستن و دشمنی و کینه داشتن باکسی. به کار بردن غرض در کارها. رجوع به غرض شود
لغت نامه دهخدا
غرض راندن
غرض ورزیدن
تصویری از غرض راندن
تصویر غرض راندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرم راندن
تصویر گرم راندن
کنایه از تند راندن، به شتاب راندن، شتافتن، تند رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرض رانی
تصویر غرض رانی
به کار بردن غرض، غرض ورزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف راندن
تصویر حرف راندن
سخن گفتن، حرف زدن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ دَ)
خشم گرفتن. غضب کردن. خشم آوردن. غضبناک شدن. رجوع به غضب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
تند راندن. سریع رفتن:
رهی به پیش خود اندرگرفت و گرم براند
به زیر رایت منصور لشکری جرار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ نُ / نِ / نَ دَ)
ریشه دوانیدن. (آنندراج) :
چنان پنجه و ریشه های متین
که رگ رانده در مغز گاو زمین.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
غرض راندن. غرض ورزیدن. باغرض بودن. رجوع به غرض و غرض راندن شود
لغت نامه دهخدا
(فُ تَ)
سخن راندن. حرف زدن:
وز هر طرفی که حرف راندی
نقش همه در دو حرف ماندی.
نظامی.
و آنگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها بهر یک حرف راند.
مولوی.
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ دَ)
به غلط سخن گفتن:
کجا پیش پیرای پیر کهن
غلط رانده بود از درستی سخن.
نظامی.
بی غلط راندن اجتهادی نیست
بر غلط خواندن اعتمادی نیست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
شرمنده شدن. (از آنندراج). عرق ریختن، سعی در کاری کردن. (از آنندراج) :
به حیرتم که قدم سودگان دشت حجاز
به راه کعبه چه گرم اند در عرق رانی.
طالب آملی (از آنندراج).
عرق ریختن. رجوع به عرق ریختن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرض ران
تصویر غرض ران
بد خواه آنکه غرض ورزد غرض ورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض رانی
تصویر غرض رانی
غرض ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تندرفتن تیز شتافتن: رهی به پیش خود اندر گرفت و گرم براند بزیر رایت منصور لشکری جرار. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلط راندن
تصویر غلط راندن
بغلط سخن گفتن خطا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
غضب کردن: دپستنیدن خشم گرفتن تفسیدن تفس کردن من با آن گوهر بزرگ ابدی لا یزالی تفس کردم و تندی خشم گرفتن غضب کردن خشمگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرم راندن
تصویر گرم راندن
((گَ. دَ))
تاختن، چهارنعل رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس راندن
تصویر فرس راندن
((فَ رَ دَ))
اسب راندن، کنایه از جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ فارسی معین
بدخواه، غرض ورز، مغرض
فرهنگ واژه مترادف متضاد